نخستین گلزار مکتوب شهدا

برای همکلاسی ام – دفتر پنجم؛ روایت

در یک نگاه

موضوع انشا: هر چه درباره ی جمله ی «مدرسه سنگر است» می دانید، بنویسید.
«به نام خدا و با سلام و درود به امام خمینی و رزمندگان غیور اسلام که در جبهه ها فداکاری می کنند انشای خود را آغاز می کنم: مدرسه سنگری است که ما دانش آموزان در آن درس می خوانیم. میز ما سنگر ما است قلم ما، تفنگ ما است و با نوشتن کلمه ی «مرگ بر صدام» تیری بر پشت ابرقدرت ها زدیم. وظیفه ی ما این است که به حرف های آموزگارمان گوش کنیم و درس بخوانیم. ما در مدرسه درس می خوانیم؛ امّا رزمندگان در جبهه درس ایمان و فدکاری می آموزند. آنها درس و کلاس و آرامش را به کنار گذاشتند و به جبهه های«جنوب و غرب رفته اند». در بعضی از جاها سرما و در بعضی جاها گرما را به جان می خرند. پس ما باید در پشت سنگر دوّم درس بخوانیم و با نمرات خوب قبول شویم.
ما خوب می دانیم که قدرت های بزرگ می خواهند ما بی سواد شویم و علم یاد نگیریم تا در آینده به سوی آنها دست دراز کنیم؛ امّا ما این را می دانیم و درس می خوانیم و تا دم مرگ، باید علم بیاموزیم. از قدیم گفته اند: «ز گهواره تا گور دانش بجوی» ما باید درس بخوانیم و برای جامعه مفید باشیم.»
دانش آموز شهید مهدی بابایی

شناسنامه

برای همکلاسی ام؛ خاطرات شهدای دانش آموز استان قم
جلد پنجم: روایت
مؤلف: علیرضا صداقت

ناشر: نشر هدی
چاپخانه: زیتون
طرح جلد و صفحه آرا: سیدمصطفی شفیعی (Ghadirnegar.ir)
نوبت و سال چاپ: دوم ـ اسفند ۹۴
شمارگان: ۲۰۰۰ جلد
قیمت: ۸۰۰۰۰ ریال
شابک: ۶-۸۰-۶۵۷۴-۶۰۰-۹۷۸

با مشارکت: کنگره شهدای دانش آموز اداره کل آموزش و پرورش ناحیه یک استان قم

مرکز پخش: قم، بلوار ۱۵ خرداد، ۱۸ متری سوم خرداد، ک ۱، پ ۴۵٫ تلفن: ۰۹۱۲۵۵۱۴۰۳۹٫
شماره حساب سیبا ۰۱۰۲۱۳۰۵۷۰۰۰۲ علی فلاح زاده ابرقویی
Email: HodaNashr1383@gmail.com
حق چاپ محفوظ است

فهرست

فهرست
مقدمه ۱۱
دیباچه ۱۳
دانش آموز شهید مجید آبکار ـ ۲۱ ساله ۱۷
دانش آموز شهید محسن آبکار ـ ۱۷ ساله ۱۸
دانش آموز شهید یدالله آرمیده ـ ۱۷ ساله ۱۹
دانش آموز شهید علی اصغر آقایی ـ ۲۲ ساله ۲۱
دانش آموز شهید مرتضی احمدی نیا ـ ۱۶ ساله ۲۲
دانش آموز شهید جواد اخوان گوران ـ ۱۶ ساله ۲۳
دانش آموز شهید نبی الله اسدی کوشش ـ ۱۴ ساله ۲۴
دانش آموز شهید محمد اسماعیلی ـ ۱۶ ساله ۲۵
دانش آموز شهید حمیدرضا اصفهانیان ـ ۱۹ ساله ۲۶
دانش آموز شهید نقی اصلانی ـ ۱۱ ساله ۲۷
دانش آموز شهید ابوالفضل افشاری ـ ۱۵ ساله ۲۹
دانش آموز شهید عباس اکبرنیا مقدم ـ ۱۶ ساله ۳۰
دانش آموز شهید غلامحسین اکبری ـ ۱۷ ساله ۳۱
دانش آموز شهید نصرالله اکبری عسگرانی ـ ۱۶ ساله ۳۲
دانش آموز شهید جواد البرزی(نوبخت) ـ ۱۶ ساله ۳۳
دانش آموز شهید سیدعبدالرضا امامی دره بندی ـ ۱۶ ساله ۳۵
دانش آموز شهید مهدی انصاری ـ ۲۰ ساله ۳۶
دانش آموز شهید حمید اهوز ـ ۱۵ ساله ۳۷
دانش آموز شهید جواد ایام ـ ۱۵ ساله ۳۸
دانش آموز شهید مهدی بابایی ـ ۱۱ ساله ۳۹
دانش آموز شهید حسین بابایی مقدم ـ ۱۷ ساله ۴۰
دانش آموز شهید حسین بختیاری ـ ۱۶ ساله ۴۱
دانش آموز شهید علی بختیاری ـ ۱۵ ساله ۴۳
دانش آموز شهید مصطفی برجعلی زاده صبوری ـ ۱۶ ساله ۴۵
دانش آموز شهید هادی برجیان ـ ۹ ساله ۴۷
دانش آموز شهید سید مهدی برقعی ـ ۱۶ ساله ۴۸
دانش آموز شهید محمد بستانی راد ـ ۱۸ ساله ۵۰
دانش آموز شهید حسین بقایی ـ ۱۱ ساله ۵۱
دانش آموز شهید حسن بلالی بیگدلی ـ ۱۳ ساله ۵۲
دانش آموز شهید ولی بیات ـ ۱۶ ساله ۵۳
دانش آموز شهید باب الله بیگدلی ـ ۱۵ ساله ۵۴
دانش آموز شهید سید محمد بیطرفان ـ ۱۸ ساله ۵۵
دانش آموز شهید محمدجواد پایانی ـ ۱۷ ساله ۵۶
دانش آموز شهید احمد توتونکار ـ ۱۶ ساله ۵۸
دانش آموز شهید محمد توحیدی منصور ـ ۱۶ ساله ۶۰
دانش آموز شهید محمدحسن توکلی بینا ـ ۱۶ ساله ۶۱
دانش آموز شهید علی جاوید ـ ۱۷ ساله ۶۵
دانش آموز شهید محمد جعفری ـ ۱۶ ساله ۶۶
دانش آموز شهید مرتضی جعفری مجد ـ ۱۵ ساله ۶۷
دانش آموز شهید حسن جلیلی ـ ۱۵ ساله ۶۸
دانش آموز شهید علی اصغر جوکار ـ ۱۷ ساله ۶۹
دانش آموز شهید حسین جهانگیریان ـ ۱۶ ساله ۷۰
دانش آموز شهید مهدی چالاک ـ ۱۷ ساله ۷۱
دانش آموز شهید حسین حاجی علیان ـ ۱۴ ساله ۷۲
دانش آموز شهید سید ابوالفضل حسینی ـ ۱۹ ساله ۷۴
دانش آموز شهید سید مجتبی حسینی ـ ۱۶ ساله ۷۵
دانش آموز شهید سید ناصر حسینی ـ ۱۳ ساله ۷۶
دانش آموز شهید سید محسن حسینی قورتانی ـ ۱۴ ساله ۷۷
دانش آموز شهید سید مرتضی حسینی قورتانی ـ ۱۵ ساله ۷۸
دانش آموز شهید محمد حیات بخش ـ ۱۷ ساله ۷۹
دانش آموز شهید مصطفی حیدری ـ ۱۶ ساله ۸۱
دانش آموز شهید سیدمصطفی خادمی ـ ۱۷ ساله ۸۲
دانش آموز شهید حسن خاکدامن ـ ۲۰ ساله ۸۵
دانش آموز شهید حسین خان احمدی ـ ۱۸ ساله ۸۷
دانش آموز شهید محمدرضا خلیلی ـ ۱۵ ساله ۸۹
دانش آموز شهید جواد خودکار قمی ـ ۱۳ ساله ۹۰
دانش آموز شهید علیرضا خوش گفتار قمی ـ ۱۵ ساله ۹۱
دانش آموز شهید مجید خویی ـ ۱۷ ساله ۹۲
دانش آموز شهید مهدی خویی ـ ۱۴ ساله ۹۳
دانش آموز شهید امیرحسین دلجو ـ ۲۱ ساله ۹۴
دانش آموز شهید عباس دلشادفر ـ ۱۹ ساله ۹۵
دانش آموز شهید بهاءالدین رازینی ـ ۱۹ ساله ۹۶
دانش آموز شهید ضیاءالدین رازینی ـ ۱۸ ساله ۹۷
دانش آموز شهید حسن رحمتی خواه ـ ۱۶ ساله ۹۸
دانش آموز شهید هادی رحیمی تنها ـ ۱۶ ساله ۹۹
دانش آموز شهید سید محمدرضا رسولی ـ ۱۳ ساله ۱۰۰
دانش آموز شهید حیدر رضایی ـ ۱۲ ساله ۱۰۲
دانش آموز شهید مجتبی رضایی ـ ۱۵ ساله ۱۰۴
دانش آموز شهید سید کاظم رضوی ـ ۱۵ ساله ۱۰۷
دانش آموز شهید رضا رضی ـ ۱۹ ساله ۱۰۸
دانش آموز شهید محسن رضی ـ ۱۶ ساله ۱۰۹
دانش آموز شهید علیرضا رنجکش ـ ۱۹ ساله ۱۱۰
دانش آموز شهید حسین رونده ـ ۱۳ ساله ۱۱۱
دانش آموز شهید علی اصغر زارعی ـ ۱۵ ساله ۱۱۲
دانش آموز شهید حسین زرقومی ـ ۱۵ ساله ۱۱۳
دانش آموز شهید محمدعلی زرنوشه فراهانی ـ ۱۴ ساله ۱۱۴
دانش آموز شهید امامعلی زینال زاده ـ ۱۴ ساله ۱۱۶
دانش آموز شهید اکبر زینلی زاده ـ ۱۴ ساله ۱۱۷
دانش آموز شهید رضا ساده ـ ۱۵ ساله ۱۱۸
دانش آموز شهید محمدرضا ساده ـ ۱۶ ساله ۱۱۹
دانش آموز شهید غلامرضا سزیده ـ ۱۳ ساله ۱۲۱
دانش آموز شهید ابوالفضل سقایتی ـ ۱۵ ساله ۱۲۲
دانش آموز شهید مسلم سلیمی ـ ۱۴ ساله ۱۲۳
دانش آموز شهید رضا سنگانی ـ ۱۶ ساله ۱۲۴
دانش آموز شهید محمدرضا شفیعی نیک آبادی ـ ۱۹ ساله ۱۲۵
دانش آموز شهید محمدعلی شکراللهی ـ ۱۶ ساله ۱۲۷
دانش آموز شهید حمید شوندی ـ ۱۶ ساله ۱۲۸
دانش آموز شهید علی شوندی ـ ۱۴ ساله ۱۲۹
دانش آموز شهید احمد صادق ـ ۱۷ ساله ۱۳۰
دانش آموز شهید سیدروح الله صحفی ـ ۱۹ ساله ۱۳۱
دانش آموز شهید محمدصادق صفایی قمی ـ ۱۵ ساله ۱۳۲
دانش آموز شهید محسن طاهری ـ ۱۸ ساله ۱۳۳
دانش آموز شهید مصطفی عباسی مقدم ـ ۱۸ ساله ۱۳۴
دانش آموز شهید احمد غفاریان ـ ۲۳ ساله ۱۳۶
دانش آموز شهید اسدالله فرحناک ـ ۲۰ ساله ۱۳۷
دانش آموز شهید محمد قاسمی ـ ۱۶ ساله ۱۳۸
دانش آموز شهید حسن قره گوزلو ـ ۱۷ ساله ۱۳۹
دانش آموز شهید حسن رضا قلخانباز ـ ۱۶ ساله ۱۴۰
دانش آموز شهید سعید قنبری ـ ۱۶ ساله ۱۴۲
دانش آموز شهید سیدمحمدجواد کاویانی جبلی ـ ۱۷ ساله ۱۴۳
دانش آموز شهید محمدعلی کتابدار ـ ۱۶ ساله ۱۴۵
دانش آموز شهید هادی کَرزه بُر منفرد ـ ۱۸ ساله ۱۴۶
دانش آموز شهید محمد کشتکار ـ ۱۶ ساله ۱۴۷
دانش آموز شهید حسین کیایی نژاد ـ ۱۴ ساله ۱۴۸
دانش آموز شهید امیرحسین گائینی ـ ۱۴ ساله ۱۴۹
دانش آموز شهید هادی گائینی ـ ۱۲ ساله ۱۵۱
دانش آموز شهید محمدجواد گلی ـ ۱۸ ساله ۱۵۲
دانش آموز شهید محسن لاجوردی ـ ۱۶ ساله ۱۵۳
دانش آموز شهید حسین لبافی مزرعه شاهی ـ ۱۶ ساله ۱۵۴
دانش آموز شهید علی لطفعلی زاده ـ ۱۸ ساله ۱۵۵
دانش آموز شهید حسین مالکی نژاد ـ ۱۷ ساله ۱۵۶
دانش آموز شهید ابوالفضل ماهرخ ـ ۱۵ ساله ۱۵۹
دانش آموز شهید احمد محمدی ـ ۱۸ ساله ۱۶۱
دانش آموز شهید حسین محمدی ـ ۱۸ ساله ۱۶۲
دانش آموز شهید علی مسلمی ـ ۱۷ ساله ۱۶۳
دانش آموز شهید محمد معماریان ـ ۱۶ ساله ۱۶۴
دانش آموز شهید حسین مقتصدی زاده ـ ۱۳ ساله ۱۶۷
دانش آموز شهید خلیل ملکی ـ ۱۴ ساله ۱۶۸
دانش آموز شهید احمد منتظری ـ ۲۰ ساله ۱۷۰
دانش آموز شهید علی موحدی ـ ۱۶ ساله ۱۷۱
دانش آموز شهید سید جعفر موسوی ـ ۱۵ ساله ۱۷۳
دانش آموز شهید تقی مولایی ـ ۱۷ ساله ۱۷۶
دانش آموز شهید رضا میرزایی ـ ۱۵ ساله ۱۷۸
دانش آموز شهید علیرضا ناهیدی ـ ۱۸ ساله ۱۸۰
دانش آموز شهید علی اصغر نبی گل ـ ۱۵ ساله ۱۸۱
دانش آموز شهید سید نقی نصراللهی زاده ـ ۱۵ ساله ۱۸۲
دانش آموز شهید محمد وفاداران ـ ۱۳ ساله ۱۸۳
دانش آموز شهید علی هاشمی پور ـ ۷ ساله ۱۸۴
دانش آموز شهید رضا هوشنگی ـ ۱۵ ساله ۱۸۵
دانش آموز شهید اصغر یوسفعلی ـ ۱۵ ساله ۱۸۶
دانش آموز شهید حسین یوسفلو ـ ۱۶ ساله ۱۸۷
منابع ۱۸۹

مطالعه بخشی از کتاب

——– صفحات ۱۳۴ تا ۱۳۷ ———

دانش آموز شهید
مصطفی عباسی مقدم ـ ۱۸ ساله
دبیرستان آیت الله کاشانی ـ تاریخ شهادت: ۶۳/۱۲/۲۵
از همان کودکی آرام و سرشار از هوش و ذکاوت بود؛ به طوری که از ۵ سالگی مجوز ورود به دبستان را برایش گرفتیم.
در اوج انقلاب، هر شب به پشت بام خانه می رفت و با صدای بلند علیه رژیم طاغوت شعار سر می داد و روزها در تظاهرات پا به پای مردم حضوری فعال داشت.
اوقات فراغتی که پیدا می کرد، بلافاصله کتابی دست می گرفت و مشغول مطالعه می شد. در کنار درس و مدرسه، ۶ ماه هم مشغول تحصیل علوم حوزوی شد. مدیر حوزه به پدرش گفته بود که این پسر با این هوش سرشار آینده ی روشنی دارد. ۱۷ سالش که شد با تلاش فراوان و پول توجیبی های خودش و دوستانش، کتابخانه ای در محل ایجاد کردند و فرهنگ امانت دادن کتاب را در محله باب کردند.
با آغاز جنگ تحمیلی آرام و قرار نداشت. تمام ذهنش متوجه جبهه شده بود. یک روز از مدرسه ما را خواستند. وقتی رفتم گفتند: «این مصطفی، مصطفای همیشگی نیست؛ دیگر مثل قبل درسش رو نمی خونه و حواسش به درس و کلاس نیست!» فکر می کردند مشکلی در خانه پیش آمده که وقتی علت را از من جویا شدند، خود مصطفی گفت: «تقصیر خانواده ام نیست، من حواسم به جبهه است».
این قدر اصرار کرد تا با رفتنش به جبهه موافقت کردیم. وقتی از جبهه برمی گشت، دیگر شب ها روی رختخواب نمی خوابید. می گفت: «بچه ها توی جبهه با آن شرایط سخت در سنگر روی خاک و … می خوابند حالا من اینجا توی اتاق گرم و مفروش روی رختخواب بخوابم؟!» صبح هم که بیدار می شدم او را روی سجاده نماز و در حال دعا و نیایش با خدا می دیدم. گاه نیمه شب هم مشغول نمازشب می شد. هر چهارشنبه اگر در جبهه نبود، به مسجد مقدس جمکران می رفت و شب های جمعه هم سر مزار شهدا.
وقتی که یکی از دوستانش شهید می شد، با ناراحتی به خانه می آمد و می گفت: «مادر! تو دلت به رفتن من راضی نیست. اگر راضی بودی تا حالا من هم مثل بقیه دوستانم که جلوم شهید می شن، شهید شده بودم!».
دومین یا سومین بار اعزامش به جبهه بود که پدرش از او خواست که دیگر به جبهه نرود و خودش جای او را در جبهه بگیرد. اما مصطفی رو به پدرش کرد و گفت: «آخه شما کجا توان و انرژی من رو دارید؟! اگر برید فقط می تونید عهده دار بعضی امور مثل آب دادن به بچه ها و … بشید؛ اما من اسلحه به دست با دشمن می جنگم و تمام توانم رو در خط مقدم می ذارم. غیر از این، اگر شما برید و شهید بشید، چند نون خور برای دولت باقی می ذارید که باید هزینه ی زیادی صرف شان بشه. اون هم از بیت المال؛ اما اگر من شهید بشم خودم هستم و خودم. خرجی برای دولت ندارم».
ساده زیست بود. پدربزرگش برای او از سفر زیارت ساعتی سوغاتی آورده بود. مصطفی آن را در جیبش می گذاشت! وقتی ازش پرسیدم چرا ساعت ات را دست نمی کنی، جواب داد: «مادر! ساعت هم جزو زیورآلات هست دیگر، اگر هدف وقت شناسی باشه که اون رو از جیبم درمی آورم و با نگاه کردن به اش زمان رو می فهمم!».
عاشق شهادت بود. یک روز مقابلم نشست و گفت: «مادر! اگر دعا کنی زودتر شهید بشم، قول می دم روز قیامت در محضر حضرت زهرا شما رو شفاعت کنم!». همیشه می گفت: «مادر شهید بودن افتخار است. ببینید بعضی از این جوانان خلاف کار رو می گیرند و اعدام می کنند، پدر و مادرشون چقدر احساس خفت و خواری می کنند؛ اما پدر و مادر شهید همیشه سربلند و آبرومند می مانند».
چهار بار به جبهه رفت و برگشت و هر بار که می آمد رو به من می گفت: «مادر! به خاطر اسم خوب، شیر پاک و زحماتی که در این سال ها برام کشیدی، ممنونم؛ من هیچ کاری برای شما نکردم».
آخرین باری که به جبهه رفت، دل شوره ی عجیبی داشتم. از ما خواست تا مثل همیشه نباشیم، دنبالش نرویم. اصرار کرد که جلوی همسایه ها بدرقه اش نکنیم و کاسه آبی پشت سرش نپاشیم. اما من تا انتهای کوچه مصطفی را با چشم دنبال کردم و خودش هم مدام برمی گشت و مرا نگاه می کرد.
آن زمان کارت هایی که برای رزمندگان صادر می شد، مشخص بود و مدت اقامت شان در جبهه هم تعیین شده بود؛ مثلاً سه ماهه، شش ماهه. اما مصطفی در اعزام آخرش مدام می گفت: «من این بار فقط یه ماه تو جبهه می مونم!». ما از این حرفش تعجب می کردیم. ۲۵ بهمن رفت و دقیقاً ۲۵ اسفند ماه سال ۶۳ شهید شد؛ یعنی درست یک ماه طول کشید. بعدها فهمیدیم که کارت مصطفی سه ماه بوده است.
همیشه از من می خواست که دعا کنم در خط مقدم شهید شود. می گفت: «مادر! دعا کن مفقود الاثر و یا اسیر نشم؛ چرا که می ترسم طاقت نیارید و اجرتون از بین بره!»
هم رزمانش می گفتند: «نمی دونیم چه حکمتی بود که درست چند دقیقه بعد از عقب کشیدن پیکر مصطفی، همان جا تحت محاصره ی عراقی ها درآمد!».
مادر شهید
دانش آموز شهید
احمد غفاریان ـ ۲۳ ساله
تاریخ شهادت: ۶۴/۵/۲۴
نمی گذاشت به بدرقه اش برویم. می گفت: «بعضی از بچه ها مادر ندارند، ناراحت می شوند!». حواسش خیلی جمع بود. چند بار به اش گفتم: «مادر! به اندازه ی کافی جبهه رفته ای، بمون و درست رو ادامه بده». قبول نکرد و دوباره رفت.
مادر شهید
پسر کم حرف و سر به زیری بود. جمکران رفتنش ترک نمی شد. هر وقت با هم از جمکران برمی گشتیم، چشمانش از گریه قرمز شده بود.
با آن که افتاده حال بود؛ اما پسر شجاعی بود. با برانکارد مجروحان را با هم جابه جا می کردیم. چند بار دیدم که دست هایش در اثر برخورد با کناره های دیوار خونی شده است. گفتم: «دیگه بسه!» گفت: «اگر ما این کار رو نکنیم، کس دیگه ای نیست که اون رو انجام بده!». کارهای سخت را بدون این کسی به اش گفته باشد، انجام می داد. نترس بود و به همین خاطر فرمانده های گردان او را به عنوان پیک گردان دم دست شان می آوردند. احمد هر کجا بود به عنوان پیک گردان معروف بود.
دوست و هم رزم شهید
دانش آموز شهید
اسدالله فرحناک ـ ۲۰ ساله
دبیرستان صدوق ـ تاریخ شهادت: ۶۵/۴/۱۰
عملیات کربلای یک در دهم تیرماه سال ۶۵ انجام شد. هوا گرم و طاقت فرسا بود. بچه هایی که در این عملیات شرکت کردند، می دانند تشنگی، چقدر آزاردهنده بود. تعدادی از رزمنده ها شب عملیات بعد از مجروح شدن بین شیارها و صخره ها راه را گم کرده بودند و تعدادی از آنها هم بر اثر تشنگی به شهادت رسیدند.
اسدالله فرحناک، بسیجی ای با صفا و معنویت و شوخ طبع بود. بچه ها علاقه خاصی به او داشتند. اسدالله نیز به همراه چهار نفر دیگر گم شده بود. بچه ها مجروح شده و می دانستند دست و پنجه نرم کردن با تشنگی چقدر سخت است. همه بسیج شدند و دنبال گمشده ها گشتند.
حاج احمد فتوحی، نقل می کرد که با تلاش بچه ها پیکر چهار رزمنده ای که با اسدالله بودند پیدا شد؛ اما از خودش خبری نبود. وقتی به مواضع خود برگشتیم، همه سراغ او را می گرفتند. نماز مغرب و عشا را که خواندیم، بچه ها با حالتی خاص شروع به خواندن دعای کمیل کردند. دل ها شکسته و غمگین بود. یکی از بچه های تعاون که به دنبال اسدالله رفته بود، وسط دعا خوابش برد. خواب اسدالله را دید که با همان شوخ طبعی همیشگی اش به او می گفت: «تا بالای سر من اومدید، اون چهار شهید رو بردید و من رو جا گذاشتید؟! ناراحت نباشید. به همان نقطه برید. یک بوته بزرگ تیغ می بینید. پشت اون شیاری است. پیکر من رو اونجا پیدا می کنید!». از خواب که پرید، همراه چند نفر به همان نشانی رفت و پیکر شهید اسدالله فرحناک را با خود آورد.
احمد محلوجیان


نظر خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در حال بارگذاری