نخستین گلزار مکتوب شهدا

دلنوشته هایی برای مدافعان حریم انقلاب اسلامی

شفاعتت با حضرت زینب(سلام الله علیها) …

دلم خیلی گرفته بود، چشمانم هم دیگر از من فرمان نمی‌گرفت؛ می‌بارید و می‌بارید …اصلاً همه‌اش تقصیر «مریم»‌ بود. اگر دیروز من را تشویق به عضویت در کانال «سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران» نکرده بود که این همه غصه‌دار نبودم. اگر نمی‌دیدم، امروز هم مثل بقیه روزها در جهل و بی‌عاری می‌گذشت … همین که وارد کانال شدم کلی چیز روبرویم ظاهر شد؛ عکس، شعر، وصیت‌نامه و … خدای من! «محمدرضا دهقان» تو کهه همه‌اش ۲۰ سال سن داشتی برادر من! چی در فکرت بود که در ۲۰ سالگی به اندازه ۵۰ سال دلدادگی توشه‌ات بود؟! نورِ چه چیزی در دلت بود که دفاع از حرم بانو زینب کبری(سلام الله علیها) را ترجیح دادی بر اوج جوانی‌ات؟! بر گشت و گذار مجازی و واقعی‌ات؟! بر قلب دلواپس پدر و مادرت؟! اصلاً مادرت با چه دلی تو را روانه کرد و سپردت به جنگ با داعشی‌های از خدا بی‌خبر؟! به جوانی‌ات قسم، شرمنده مردانگی‌ات شدم برادر … کاش دستت را روی سر خیلی‌ها می‌کشیدی و بعد می‌رفتی؛ کاش می‌ماندی از غیرتت و شرافتت کتاب‌ها نگاشته می‌شد بعد بارِ سفر می‌بستی …آخر عجله‌ات چه بود بزرگ مرد؟! خدایی‌اش عجب دلی داشتی! شفاعتت با حضرت زینب(سلام الله علیها) … این کانال هم برای خودش عجب حال و هوایی دارد. من که فکرش را هم نمی‌کردم هنوز جوانانی مثل شما، جان بر کف قیام کنند. «حاج باقری» شهید بزرگوار، شما که دو تا دختر دسته گل داشتی، شما که همسرت چشم به راه صفای خانه‌اش بود! شما که در آخرین تماس تلفنی به زینب‌ات قول داده بودی که تا ۱۰ بشمارد، زودی برگردی کنارش! خودت بگو داداش عبدالله! این رسمش بود که دخترت ۱۰ روز را شمرد؛ ولی روز عاشورا تن بی‌جان پدر شهیدش روی زمین افتاد؟! زینب‌ات خیلی کوچک است. زینب‌ات که نمی‌داند یک جعبه مستطیلی که روی‌اش اسم شهید «عبدالله باقری» حک شده، همان پدری بود که ۱۰ روز پیش قول آمدنش را گرفته بود! حالا مانده زینب و محدثه تک و تنها … ولی سرشان بلند است. تا زنده‌اند با غرور نام پدرشان را نفس می‌کشند. حالا من مانده‌ام و دِین بزرگی که باید ادا کنم. من مانده‌ام و زینب و محدثه‌های زیادی که در اوج کودکی کمرشان شکسته، خم شده‌اند زیر بار نبودها و کمبودها … مدیون ثانیه به ثانیه نبود پشت و پناه‌شان هستم؛ مدیون لحظه‌های یتیمی‌شان که در ازای آرامش امثال من زاده شد.

فاطمه خزاعی ـ سنندج

عباس باش …

بوی بهشت می‌آید … درنگ کن … اینجا کبوترانی دارد که دستانِ زخمیِ رقیه را نوازش می‌کنند، به ناله‌های رقیه گوش می‌دهند، آن وقت لالایی «بابا» برای رقیه می‌خوانند. صدای گریه‌های زینب(سلام الله علیها) را می‌شنوی؟! آن قدر آرام ناله می‌زند که کبوتران آستان کبریایی‌اش، گوش تیز کرده‌اند تا با نجوای بانوی بزرگ کربلا شیون کنند… دست‌هایت را ستون خیمه کن؛ خیمه‌ی سوخته که جانِ ایستادن ندارد! خرابه‌ها تاریک‌اند و سرد … رقیه مجروح زخم کینه … نوازشش کن، دستان گرمت آرامَش می‌کند. عموی سکینه(سلام الله علیها)! عمودِ خیمه‌ی خواهر! سقای بی‌علم! … عباس که بود، اقتدارِ خیمه‌ها به کوه طعنه می‌زد، طوفان غیرتش دشمنان تا دندان مسلح را عقب می‌راند. مَشک عباس که دریده شد، امیر طفلان حرم ناامید شد … کاش عمو برمی‌گشت … صدای ناله‌ها را می‌شنوی؟ اینجا همان کربلاست، اینان اهل‌بیت حسین(علیه السلام)‌اند، اینان طلایه‌داران کربلایند! کربلاییِ دوران! ماهتاب زمین! قدم‌هایت را به بهشت آذین بسته‌اند؛ اینجا همه منتظرند تا روزی حریم کبریایی مظلوم را به نظاره بنشینند… عباس باش، کودکان حرم را دریاب… آن وقت هم زمزمه خواهند کرد: ظهر عاشوراست، کربلای زینبی‌هاست …

زینب گوهری ـ قم


نظر خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در حال بارگذاری