شهیده فاطمه دولتی (۴/۸/۱۳۵۷)
ـ شجاعتش بینظیر بود. ترس برایش معنا نداشت. میگفت: «از چه میترسید؟! آدم یکبار میمیرد!». روز حادثه من از شب تا صبح بیرون از خانه بودم؛ دنبال تظاهرات و درگیریها. وقتی برگشتم تا حدودی سر و صدا در بین مردم بود. با ادامه شلوغی دوباره خواستم که از خانه بیرون بیایم. همین که در حیاط را باز کردم، مادر گفت: «کجا میری؟» گفتم: «اینجا ایستادهام». نگاهم که به داخل کوچه افتاد، دیدم یک ساواکی مقابل من ایستاده! در را بستم و خیلی سریع از جلوی در دور شدم. چند لحظهای بیشتر نگذشت که صدایی از داخل خانه بلند شد. وقتی در را باز کردم، دیدم مادرم افتاده و خون زیادی از او جاری است. بلندش کردم؛ ولی نمیتوانست روی پایش بایستد. او را به سرعت و به کمک یکی از دوستانم به بیمارستان انتقال دادیم. کار از کار گذشته بود و مادرم شهید شده بود.
با فاصله گرفتن من از جلوی در خانه، مادرم در حیاط را باز میکند تا ببیند چه خبر است. همان ساواکی را جلوی در میبیند. او هم در را میبندد و پشت به قفل در، به در تکیه میدهد. آن ساواکی هم بدون هیچ مقدمهای گلولهای را شلیک میکند که گلوله دقیقاً از قفل در عبور میکند و به پشت مادرم اصابت میکند و از پهلوی او خارج میشود. شدت گلوله به حدی بود که قسمت عمیقی از پشت و پهلوی مادرم را سوراخ کرده بود.
ـ بارها میشد که ساعت دو یا سه بعد از نیمه شب به خانه میآمدم و میدیدم مادرم در سجادهاش مشغول عبادت است. وقتی میگفتم: «نصف شب است و شما هنوز نخوابیدهاید»، میگفت: «شما برای انقلاب فعالیت میکنید، باید یکی هم برای شما دعا کند».
ـ طبق معمول آن شب هم وقتی دیروقت به خانه رسیدم، مشغول عبادت بود. اولین باری بود که عکس امام(ره) به دستم رسیده بود. نشانش دادم. با اشتیاق زیاد عکس امام(ره) را از من گرفت و در بین صفحات قرآن سجادهاش گذاشت و گفت: «وقتی آدم نگاه به عکس امام میکند، روحیهاش تازه میشود».
ـ بحث شهادت که پیش میآمد، میگفت: «من دوست ندارم شما شهید شوید. اگر قرار بر این است، ان شاءالله شهادت نصیب من شود.
ابوالفضل امینی فرزند شهیده
ـ میگفت: «مادر! نمازت فراموش نشود. وقتی وضو میگیری «انّا انزلناه … » را بخوان. نکند یک وقت نمازت قضا شود».
ـ حجاب برایش خیلی مهم بود. میگفت: «راضی نیستم با لباس آستین کوتاه یا بیروسری از خانه بیرون بیایی. هر وقت مهمان داشتی، از شوهرت بخواه که پذیرایی کند. تا میتوانی پیش نامحرم ظاهر نشو. راضی نیستم النگو دست کنی؛ چون وقتی برای نامحرم چای میآوری یا دستت را بالا و پایین میبری، صدای آن توجه نامحرم را جلب میکند. به جای آن یک دستبند بخر تا به موقع از آن در مجالس استفاده کنی. خدا را شاهد میگیرم، آن جایی را که همراه با زینت باشد و نامحرم ببیند، میسوزانند».
ـ از غیبت و دروغ دوری میکرد و هرگز پشت سر کسی بدگویی نمیکرد. میگفت: «هر چه میخواهید بگویید، پیش رویش بگویید». هر کدام از ما اگر در خانه خواب هم بودیم و مادرم میخواست حرفی از ما بزند، ما را بیدار میکرد و بعد حرفش را میزد تا غیبت نباشد.
ـ به روضهی طفلان مسلم(علیهم السلام) و امام حسین(علیه السلام) علاقهی زیادی داشت و همیشه از ائمه(علیهم السلام) برایمان تعریف میکرد. عاشق امام زمان(عج) بود. میگفت: «خدایا! صاحب ولایت ما را برسان». همیشه این دعا ورد زبانش بود.
عذرا امینی فرزند شهیده
-
1 قافله نور ۱۶۹
-
2 مبارزه مردم قم، مبارزه ملّت ایران را به دنبال داشت.
-
3 یادداشتی به مناسبت سالگرد حماسه آزادسازی سوسنگرد
-
4 این ها فرشته اند!
-
5 می خواهی پزشک بشوی یا بروی کربلا؟ – سرلشکر شهید مهدی زین الدین
-
6 یاوران خمینی
-
7 بیست و دومین یادواره سرلشکر شهید مهدی زین الدین و سرداران، امیران، فرماندهان و شش هزار شهید والامقام استان قم
-
8 بنزین کوپنی و دینارهای عراقی! – سردار شهید محمد بنیادی
-
9 سرهنگ خلبان شهید «نصرت الله آقایی»
-
10 برای همکلاسی ام
-
11 دیدم این بهترین کاره! همین! – سردار شهید مجید زین الدین
-
12 بوی خوش عطر- شهید غضنفر ایمانی
-
13 جایی را که همراه با زینت باشد و نامحرم ببیند، می سوزانند! – شهیده فاطمه دولتی
-
14 وصایای شهدا درباره امام حسین (ع)