ویژهنامه بیست و سومین یادواره شهید زینالدین، سرداران امیران، فرماندهان و ۶ هزار شهید استان قم و گرامیداشت حماسه آزادسازی سوسنگرد
دریافت (108)
| حجم 0
یکبار از تهران به قم آمده بودم. آن زمان بنزین کوپنی بود. چون محمد فرمانده بود، کوپن بنزین زیادی در اختیارش بود. وقتی میخواستم به تهران برگردم، رو به من کرد و گفت: «داداش! حالا که داری میری، ماشینات بنزین داره؟» …
یک نگاه به دور و برش کرد. از موتور پیاده شد و آن را روی جک گذاشت و بالای آن رفت و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــــبر … اشهد ان لا اله الا الله … نه وقت اذان ظهر بود و نه اذان مغرب. هر کس آقا مجید رو نمیشناخت غش غش میخندید …