نخستین گلزار مکتوب شهدا

خاطرات محافظ امام خمینی (ره) – حاج حسین مرتاضی

حاج «حسین مرتاضی» پنج سال تمام بهترین لحظات زندگی‌‌اش را در کنار ابرمرد تاریخ معاصر گذرانده، خودش می‌‌گوید انتخاب او به عنوان محافظ شخصی حضرت امام(ره) عنایت الهی و توفیقی بزرگ برایش بوده است. نوشتاری که در مقابل دیدگان شماست، برشی از خاطرات روزهای خوش زندگی‌‌اش در مجاورت امام(ره) است.

قاب دوربین‌‌ها تنها امام(ره) را می‌‌دید

یادم هست که روز بعد از ورودم به جماران اسم‌‌‌ام را به عنوان پاسبخش یک ملاقات‌‌های امام(ره) نوشتند و همین نقطه عطفی شد برای این که به عنوان محافظ وارد بیت امام (ره) شوم. یک روز ملاقات رسمی تمام شده بود، محافظان هر چه تلاش کردند خبرنگاران و عکاسان حاضر نبودند بیت را ترک کنند. دلیل را جویا شدیم، می‌‌گفتند: «مدت‌‌هاست از امام عکس نگرفته‌‌ایم». قضیه را با حاج احمدآقا در میان گذاشتیم. ایشان گفتند: «امام خسته هستند و امروز جلسات متعددی داشتند». اما خبرنگاران قانع نمی‌‌شدند. بنا شد با امام صحبت کنند و اگر ایشان اجازه دادند خبرنگاران و عکاس‌‌ها از امام عکس بگیرند. من از دور شاهد این گفت‌‌و‌‌گو بودم. امام به حاج احمدآقا گفتند: «من با همین لباس می‌‌آیم. اگر قبول می‌‌کنند بیایند». حاج احمدآقا این پیغام امام(ره) را رساندند و خبرنگاران هم از خدا خواسته پذیرفتند. خبرنگاران وارد حیاط شدند و امام(ره) هم تشریف آوردند. حول و حوش ۳۰ نفر بودند. همین که امام(ره) را دیدند شروع کردند به عکس گرفتن. در حالی که از امام(ره) عکس می‌‌گرفتند، یکی از میان جمع فریاد زد: «آقا این طرف رو نگاه کنید!» و امام(ره) دنبال صدا می‌‌گشتند. و دوباره فرد فریاد زد:‌‌ «آقا اینجا؛ دوربین سیاهه!» و به همین شکل عکاس‌‌ها از امام(ره) عکس گرفتند. فضای شادی بود. امام(ره) لبخندی زدند و یکی از عکاس‌‌ها گفتند «آقا قربون لبخندتون»؛ صدای خنده جمع بالا رفت و امام(ره) هم می‌‌خندیدند و جمع از این خنده امام(ره) به وجد می‌‌آمدند. بعد از این که حضرت امام(یه) رفتند، به عکاس‌‌ها گفتم «خداوکیلی اگه تو یکی از عکساتون هستیم به ما هم عکس بدید!»؛ اما قاب تمام دوربین‌‌ها فقط عکس امام(ره) را گرفته بود و خبری از اطرافیان و محافظان ایشان نبود.

توصیه و دعای امام(ره) همواره مشی زندگی‌‌ام بوده است

۱۲ تیر ماه ۶۶ با حاج احمد آقا تماس گرفتم و با ایشان هماهنگ کردم تا امام (ره) صیغه عقد ما را جاری کنند. همان روز صبح زود به همراه پدر و مادر و برادرم، پدر و مادر همسرم و عروس خانم راه افتادیم به سمت جماران. ولی به ترافیک برخوردیم و وقتی رسیدیم جماران، دیدارهای عمومی امام(ره) تمام شده بود. برای همین حاج احمدآقا گفتند: «امام(ره) الان خسته هستند. صبر کنید موقع نمازظهر با ایشان هماهنگ می‌‌کنیم». بعد از نماز ظهر و عصر حاج احمدآقا گفتند: «امام (ره) اجازه داده‌‌اند». به منزل امام(ره) رفتیم. ایشان و حاج احمدآقا وارد اتاق شدند. آن قدر خوشحال بودم که فراموش کردم، دوربین با خود ببرم. حضرت امام(ره) با خانواده‌‌ام با مهربانی صحبت کردند. امام وکیل عروس خانم شدند و حاج احمدآقا وکیل بنده. صیغه عقد که جاری شد، از امام خواستم تا ما را نصیحتی کنند. ایشان فرمودند: «سعی کنید در زندگی، همیشه با هم بسازید». بعد از ایشان خواستم تا برای ما دعا کنند و ایشان فرمودند: «من دعا می‌‌کنم که همیشه موفق باشید». الحمدالله توصیه حضرت امام(ره) همیشه در زندگی ما جاری بوده است و بدون لحظه‌‌‌ای درنگ و توفیق هم به دعای امام(ره) همیشه در زندگی نصیبم شده است و همیشه خودم را مدیون توصیه و دعای ایشان می‌‌‌دانم.

هیچ گاه از حال اطرافیان‌‌‌شان غافل نبودند

مشهدی اکبر، کارگری بود که روزها در منزل امام(ره) به وضع باغچه رسیدگی می‌‌کرد و گل‌‌ها را آب می‌‌داد. یک روز بیمار شد و نیامد و به جای او کارگر دیگری آمده بود. وقتی امام(ره) از راه رسید و دید مشهدی اکبر نیست. از آن کارگر پرسید: «مشهدی اکبر کجاست؟ چرا امروز نیومده؟» آن کارگر هم گفت: «مریض شده و نتونسته امروز بیاد». امام(ره) به اتاق‌‌‌شان رفت و ۱۵۰۰ تومان به آن کارگر داد و گفت: «برای مشهدی اکبر مقداری خرید کن و این پول رو به‌‌‌اش بده و سلام من رو هم به‌‌‌اش برسون». امام کسی بود که از حال هیچ کدام از اطرافیان‌‌‌شان غافل نمی‌‌شدند.

عشق دوطرفه!

عشق در وجود امام(ره) به رهبر معظم انقلاب و متقابلاً عشق حضرت آقا به امام(ره) کاملاً مشهود بود. خیلی خوب به یاد دارم که در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بعد از نماز مراسم افطار بود. بعد از نماز، امام (ره) رفتند سر سفره. آن شب همه شخصیت‌‌ها و سران قوا هم بودند. یک نفر با حضرت آقا کار داشتند. برای همین ایشان نتوانستند بروند سر سفره. امام(ره) ایستادند و هر چه تعارف کردند حاضر نشدند سر سفره بنشینند و فرمودند: «هر وقت آقای خامنه‌‌‌ای آمدند می‌‌نشینیم». بعد یکی از بچه‌‌ها رفت دنبال آقا و به ایشان فرمودند که امام(ره) منتظرشان هستند.

شاگرد خلف

در طول خدمتم به حضرت امام(ره) ارادت هیچ کسی را به اندازه ارادت مقام معظم رهبری به امام(ره) ندیدم. ایشان بی‌‌نهایت نسبت به امام(ره) ارادت داشتند و شاگرد خلف و صالح که می‌‌گویند مصداق واقعی آن رهبر معظم انقلاب هستند. ملاک ما با امام بودن و همراه با امام بودن و ادعای خط امامی بودن نیست. ملاک ما رفتار افراد است. هر چه این افراد رفتارشان شبیه به امام(ره) باشد، پیرو واقعی امام(ره) هستند. همه آن‌‌ها که امام را درک کرده بودند به خوبی می‌‌دانند که لحظه لحظه زندگی امام(ره) درس بود برای ما. امام(ره) می‌‌فرمودند: «ولایت فقیه اصل دین است». بنابراین رفتار خودمان را ببینیم اگر پیرو ولایت فقیه هستیم پس پیرو امام هم هستیم. اگر هزار اِن قلت برای ولایت فقیه بیاوریم نشان می‌‌دهد هیچ نسبتی با امام(ره) نداریم. خط و مشی و راه امام روشن و شفاف است. رفتار امام به عنوان یک فرمول و شاخص در دست ما است تا بتوانیم مدعیان خط امامی را به راحتی بشناسیم.

شایسته رهبری

امام در سفرهای خارج از کشور مقام معظم رهبری که درآن زمان به عنوان رئیس جمهور کشور بودند وقتی تصاویر استقبال را می‌‌دیدند فرمودند: «ایشان برای رهبری لایق هستند». این جمله یعنی تاریخ انقلاب اسلامی. یک بار پیش آمد که ایشان در جمع محافظان امام(ره) باشند. از ایشان خواستیم تا برای ما صحبت کنند. حضرت آقا فرمودند: ۴ نعمت را به شما معرفی می‌‌کنم که باید بیش از همه نعمات خدا را بابت آن شاکر باشید. اول خدارا بخاطر نعمت جوانی شکر کنید. قدر دوران جوانی را بدانید چرا که جوانی دوران شور، نشاط و تحرک است. بهترین دوره زندگی همین دوران جوانی است که خیلی‌‌ها نمی‌‌توانند از این دوران بهره ببرند. دوم خدا را به خاطر نعمت انقلاب اسلامی شکر کنید که جوانی شما در دوران انقلاب اسلامی بوده است. شکر سوم بابت نعمت پاسداری از انقلاب اسلامی و این افتخاری برای شما است و شما خودتان را وقف انقلاب اسلامی کرده‌‌اید. چهارم این که خدا تمام این نعمت‌‌ها را در قالب حفاظت از امام(ره) به شما عطا کرده. این مقطع از زندگی شما در پاسداری از کسی است که چشم جهان اسلام به آن دوخته شده است. خیلی‌‌ها حاضرند جان‌‌‌شان را بدهند برای یک لحظه دیدن امام(ره)؛ اما شما عمرتان در کنار امام(ره) می‌‌گذرد و این نعمت بزرگی است که باید خدا را به خاطر آن شاکر باشید.

حزب‌‌‌الله چهارمردان جماران

حلقه محافظتی امام(ره) از بچه‌‌های قم بودند و از آن جا که خیابان چهارمردان قم کانون مبارزات در شهر قم بود، بچه‌‌های انقلابی را با این خیابان می‌‌شناختند. برای همین هم حضرت آقا این نام را برای تیم محافظتی امام(ره) در آن زمان انتخاب کردند و ما را «حزب‌‌‌الله چهارمردان جماران» می‌‌نامیدند. من یقین دارم الان آقا ما را ببینند و به ایشان بگوییم ما از «حزب‌‌‌الله چهارمردان هستیم» ایشان حتماً ما را می‌‌شناسند. ایشان از لحاظ هوش و ظرافت‌‌های اخلاقی و رفتاری بی‌‌‌نظیر و بسیار خوش برخورد و مهربان هستند.

ضمیر آرام و قلب مطمئن!

یادم هست روزهایی که بمباران‌‌‌های تهران زیاد شد بود، برخی از اعضای دفتر اصرار داشتند که پناهگاهی در جماران ساخته شود. داخل خانه امام(ره) راهرو مانندی را با سقف های مقاوم ساختند که امام(ره) هرگز به آنجا نرفتند. پس از مدتی که دیدند امام(ره) به آن توجه نمی‌‌‌کند، جمعش کردند. شاید امام(ره) اعتقاد داشت که هر گاه همه دارای پناهگاه شدند، ایشان هم به پناهگاه می‌‌‌روند. حتی ایشان هم در زمان بمباران‌‌‌ها داخل منزل نمی‌‌‌ماندند و به داخل حیاط می‌‌‌آمدند و قدم می‌‌‌زدند. یک شب موشکی در تهران فرود آمد و به علت نزدیکی محل اصابت موشک به لحاظ هوایی با جماران، بنده فکر کردم که جماران را زدند. آن چنان از جا کنده شدم و گفتم: خدایا به ما رحم کن و سراسیمه رفتم و دیدیم ساختمان حضرت امام(ره) سالم است. هم‌‌‌زمانی که به آنجا رسیدم، مقابل منزل حضرت امام(ره) دیدیم یکی از دکترهای حضرت امام(ره) نشسته و در حال گریه کردن است؛ آن لحظه خیلی ترسیدم و از ایشان پرسیدم: «چرا گریه می‌‌‌کنی؟!» جواب نداد و بار دیگر با ناراحتی و با صدای بلند پرسیدم: «چرا گریه می‌‌‌کنی؟!» نگاهی به من کرد و گفت: «صدای انفجار رو شنیدی؟!» گفتم: «بله!» گفت: «این صدا انفجار به حدی بود که اگر کسی ضربان قلبش به مانیتورینگ وصل باشه، طوری روی اون تأثیر می‌‌‌ذاره که ارتعاشات قلب روی صفحه باید از مانیتور هم بیرون بزنه!». اتفاقاً همان لحظه هم قلب امام(ره) به دستگاه مانیتورینگ وصل بوده و کنترل می‌‌‌شده که صدای این انفجار مهیب هم نتوانست سر سوزنی نوسان قلب امام(ره) را تغییر دهد. این به معنای آن است که امام(ره) ترس طبیعی هم در وجودش نبود. واقعاً ضمیرش آرام و قلبش مطمئن بود.

مثل ابری بهاری اشک می‌‌‌ریخت!

یک روزی یک آمریکایی که در قالب یک گروه برای دیدار با حضرت امام(ره) به جماران آمده بود، وقتی وارد جماران شد، از من پرسید: «پس کاخ امام کجاست؟» وقتی او را به داخل حیاط منزل امام(ره) بردیم در فصل زمستان بود و با پلاستیک حیاط را پوشانده بودیم. زمانی که این صحنه را دید، بسیار منقلب شد و مثل ابر بهاری اشک ریخت. واکنش او نسبت به رهبر ایران تماشایی بود و هر چقدر که با بیت و خصوصیت‌‌های زندگی حضرت امام(ره) بیشتر آشنا می‌‌شد، احساس شرمساری بیشتری می‌‌‌کرد.


نظر خود را بیان کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در حال بارگذاری