این شهید بزرگوار بعد از رحلت آیتالله العظمی بروجردی(ره) در قم، شهرستانها و در سایر مراکز تبلیغی بارها از امام خمینی(ره) به عنوان بهترین جانشین معظم له یاد میکرد و احکام و بیان مسایل شرعی را بر اساس رسالهی ایشان بیان مینمود تا آن که توسط ساواک دستگیر و به زندان قصر تهران منتقل شد.
در اسناد ساواک آمده است: «مدرسه رسالت، واقع در کوچه بیگدلی به وسیله شیخ ابراهیم دشتی تأسیس شد و فعلاً همین شخص مدیر آنجا میباشد، اگر چه در اصل تأسیس، غرضی در کار نبوده و وابسته به کسی نبوده است؛ ولی رفته رفته همان برنامه مدرسه حقانی را پیدا میکند، به طوری که شنیده میشود شاگردان آنجا با شاگردان مدرسه حقانی تماس دارند و آنها نیز طرفدار خمینی هستند».
به نام خدا و با سلام و درود به امام خمینی و رزمندگان غیور اسلام که در جبهه ها فداکاری می کنند انشای خود را آغاز می کنم: مدرسه سنگری است که ما دانش آموزان در آن درس می خوانیم. میز ما سنگر ما است قلم ما، تفنگ ما است و با نوشتن کلمه ی «مرگ بر صدام» تیری بر پشت ابرقدرت ها زدیم. وظیفه ی ما این است که به حرف های آموزگارمان گوش کنیم و درس بخوانیم. ما در مدرسه درس می خوانیم؛ امّا رزمندگان در جبهه درس ایمان و فدکاری می آموزند.
محمدرضا زنجانی ۱۵ بهمن ۱۳۴۵ مصادف با ۱۷ ربیع الاول سالروز میلاد حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام جعفر صادق (علیه السلام) در شهر «مهاجران» همدان به دنیا آمد. کمتر از ۱۵ سال سن داشت که به جبهه رفت. به خاطر سن کم کپی شناسنامهاش را دستکاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود. از سال ۶۱ تا آخر جنگ در جبهه حضوری فعال داشت. در این مدت هفت بار مجروح شد.
حاجاکبر به دلیل آن محبوبیت و مقبولیتی که در بین نیروها داشت و به نقل همرزمانش: «فرمانده، فرماندهها بود» و با اشرافی که به کار پیدا کرده بود، سریع بر امور تسلط کامل یافت و اقدامات قبل از عملیات بدر را که شامل آموزشهای ویژه آبی ـ خاکی، غواصی و سکانداری، حمل و نقل دریایی بود، انجام داد. با همین آمادگیها بود که لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(علیه السلام) در عملیات بدر به عنوان یکی از لشکرهای پیروز خطوط مقدم، عراقیها را در شرق دجله در هم شکست و تا آخر ایستاد.
قم یک شهر سرآمد محسوب میشود. نزدیک به شش هزار شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده است، که در بعضی از سال های دفاع مقدس، در یک سال بیش از هزار شهید در عرصهی جهاد فیسبیلالله به خاک و خون غلتیدند و این شهر باعظمت پیکرهای آنها را تشییع کرد و خم به ابرو نیاورد…
مستر میشل که از صلیب سرخ به اردوگاه ما آمده بود، به یکی از بچه ها گفته بود: «اردوگاه های اسرای شما به جهت شرایط سختی که بعثی ها ایجاد کرده اند، باید کانون مرگ و یأس و ناامیدی باشد؛ اما وقتی به چهره اسرای شما در حال قدم زدن نگاه می کنم، گویا کوه هایی از امید و نشاط و سربلندی را می بینم.
آن جوان خطش هم به زور خوانده میشود؛ اما هرکلمهاش برای من و امثال من، یک درس و یک راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کردهام.
آن جوان خطش هم به زور خوانده میشود؛ اما هرکلمهاش برای من و امثال من، یک درس و یک راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کردهام.
آن جوان خطش هم به زور خوانده میشود؛ اما هرکلمهاش برای من و امثال من، یک درس و یک راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کردهام.
آن جوان خطش هم به زور خوانده میشود؛ اما هرکلمهاش برای من و امثال من، یک درس و یک راهگشاست و من خودم خیلی استفاده کردهام.