اشاره:
طلبههای شهید، عارفان شیدایی که در دل جبهههای جنگ با راز و نیازهای عاشقانه شان و با سخنان گهربارشان بر قوت قلب رزمندگان اسلام میافزودند. آن قدر آرام و مطمین بودند گویی که از عمق اقیانوس بر آمده بودند و چنین بود که لشکری را به اطمینان و استقامت دلیرانه میکشاندند. طلبههای شهید، شورمندانی که در شبهای پاک پرستاره، در دل شب زندهداران بسیجی چنان غوغا به پا میکردند که تا هنوز هم صدای مناجاتشان از بیابانهای شلمچه، طلاییه، فکه و … به گوش میرسد. طلبههای شهید، رزمندگانی با عمامههای سیاه و سفید که در صحنه نبرد، توفان به پا میکردند و فریاد خشمشان را در صفیر گلولهها بر سر دشمن میکوبیدند. زاهدان شبی که در هنگامه کارزار از شیر، جسورتر بودند و ارادهشان پولاد را خجل میکرد. و آنان که در صحنه جهاد و مبارزه از هیچ مأموریتی رو برنمیگرداندند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمیشدند. جهت آشنایی بیشتر با سیره طلبههای شهید با حضرت حجت الاسلام و المسلمین دکتر احمد عابدی، از فرماندهان طلبه در طول ۸ سال دفاع مقدس مصاحبه میکنیم.
از خودتان بگویید و این که طلبگی را از کدام مدرسه، چگونه و پیش کدام اساتید شروع کرده و ادامه دادید؟
احمد عابدی هستم. سال ۱۳۳۹ در یکی از روستاهای نجفآباد متولد شدم و تا پنجم ابتدایی را در همان جا خواندم. ۱۳۵۱ به حوزه علمیه قم آمدم و درسهای حوزویام را تا درس «کفایه» در مدرسه آیت الله گلپایگانی خواندم. ۱۳۵۴ در پاسداشت شهدای ۱۵ خرداد، مراسم سالگردی برگزار کردیم که همان جا، توسط ساواک دستگیر شدم و مدتی را در زندانهای قم و تهران به سر بردم. قبل از انقلاب بر حوزههای علمیه، محدودیتها و تضییقات آزاردهندهای، توسط ساواک، حاکم بود؛ اما من نیز مثل اغلب طلبهها با تحمل رنجها و شکنجهها سعی کردم از تحصیل علوم دینی باز نمانم. یکی از بزرگترین توفیقاتی که در این مسیر شامل حالم شد، آشنایی ام با آیتالله شیخ حسن تهرانی(رض) بود. بسیاری از درسهایم را به صورت خصوصی در خدمت ایشان خواندم. از خصوصیات این استاد بزرگ این بود که هیچ وقت درس را تعطیل نمیکرد، حتی وقتی مریض میشد، نظم و سر موقع در کلاس درس حاضر شدن برایش خیلی اهمیت داشت و دیگر این که در ضمن درس به بیان نکات اخلاقی و غیر درسی هم میپرداختند. بعد از پایان کفایه، درس خارج را شروع کردم و در درس آیت الله وحید خراسانی، آیت الله شیخ جواد تبریزی آیت الله شیخ مرتضی حایری، آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله بهجت، آیت الله سبحانی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله کوکبی حاضر شدم. فلسفه را هم در خدمت آیت الله تهرانی و نیز آیات عظام؛ انصاری شیرازی، علامه حسنزاده آملی و علامه جوادی آملی به پایان رساندم.
فضای حوزه های علمیه در دوران مبارزات انقلاب چگونه بود و کدام مقطع برای شما، امروز خاطره است؛ تلخ و یا شیرین؟
حوزههای علمیه قبل از پیروزی انقلاب به شدت زیر ذرهبین ساواک بود و آنها تا میتوانستند در امور مربوط به حوزههای علمیه دخالت میکردند، شناسایی طلبههای درسخوان و مؤثر در مبارزه علیه رژیم و تعقیب و دستگیری آنان و تفتیش کتابهایی که طلبهها مطالعه میکردند، مشتی از آن خروار دخالتها است. طوری که در سال ۱۳۵۴ در مراسم سالگرد شهدای ۱۵ خرداد ساواکیها از پشتبامهای حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) از داخل مدرسه فیضیه عکس میگرفتند و به شناسایی طلبههای مبارز میپرداختند. بعد از مراسم که با شعار علیه نظام منحوس پهلوی همراه بود ساواک همه ما را که در فیضیه بودیم، دستگیر کرد و در مدرسه را بست. بعدها در زندان مطلع شدیم که فردای آن روز، دوباره در مدرسه فیضیه را باز کرده و بعد از چند روز، محاصره کرده و حدود ۲۷۰ نفر از طلبهها را دستگیر میکنند که همه آنها را به زندانی که ما بودیم آورده و دوباره همه ما را به زندان اوین منتقل کردند. یادم میآید در مدتی که در زندان اوین بودیم، شب یکی از طلبهها، در عالم خواب، شعار میداد و درود بر خمینی و مرگ بر شاه میگفت. دعاهای سمات، توسل، نماز جماعتها و سخنرانیهایی که در زندان برگزار کردیم، از لحظاتی است که همچنان آنها را خاطرهوار مرور میکنم و لذت میبرم. بد از این وقایع، ساواک سایه به سایه طلاب فعال در عرصه انقلاب بود. بنده، خودم در تابستان همان سال به یکی از مدارس علمیه اصفهان رفته و حجرهای گرفتم. بعد از این که اثاثیهام را داخل حجره جا دادم برای صرف غذا بیرون رفتم. موقع برگشتن دیدم اثاثیهام را بیرون گذاشتهاند. وقتی علت را پرسیدم، جواب شنیدم که ساواک گفته که فلانی حق ندارد اینجا حجره بگیرد. شب عید نوروز سال ۱۳۵۵، قم خیلی شلوغ بود. ما چند طلبه بودیم که سر خیابان ارک جمع شدیم و شروع کردیم به شعار دادن: «ما مردم آزادیم از پهلوی بیزاریم». بعد از این که سر و کله ساواک پیدا شد، چند از نفر از ما از داخل کوچه ارک و من و چند نفر دیگر به طرف چهار راه شهدا فرار کردیم. همین که متوجه شدیم ساواکیها از روبرو نیز میآیند، دویدیم داخل کتابخانه آیتالله مرعشی و از در پشتیاش خودمان را نجات دادیم.
چگونه از خبر جنگ تحمیلی مطلع شدید؟
طبق معمول، روزها برای درس به خانه آیتالله تهرانی میرفتم. سر چهار راه بازار که رسیدم، یک ساعت به غروب از رادیوی تاکسی اعلام شد که ارتش بعث به ایران حمله کرده و فرودگاه تهران را مورد هدف قرار داده است. در آن ایام من با یک طلبهای به نام «محمدتقی آقاجانی» که بعدها فامیلشاش را به «محمدی» تغییر داد، نهج البلاغه بحث میکردیم، چند روز بعد از شروع جنگ، صبح جمعهای بود که برای بحث نهج البلاغه به مدرسه آیتالله مرعشی رفتم. دیدم ایشان جلو در مدرسه ایستاده است. گفتم چرا بیرون ایستادهای مگر بحث نداریم. در جوابم گفت: «الان کشور ما در حال جنگ است. ایستادهام تا بگویم بحث، تعطیل و من میخواهم به جبهه بروم». ایشان همان صبح جمعه اعزام شد و بعد از ۲۰ روزی که به مرخصی برگشت، من نیز به همراه او در جبهه حاضر شدم.
اولین منطقهای که جنگیدید؟
منطقهای به نام« شیخ شجاع» که بعدها عملیات والفجر مقدماتی در آنجا انجام گرفت.
در جبهه، لباس نظامی می پوشیدید؟
در مواقع عملیات و تمرینات نظامی و رزمی، کاملاً نظامی میپوشیدم؛ اما در روزهای عادی لباس طلبگی تنم بود؛ عبا، قبا و عمامه.
از طلبههای شهید بگویید و اگر امکان داشته باشد به اسم و نشان.
اینجا دوباره از هم مباحثهام، شهید محمدتقی محمدی (آقاجانی) یاد میکنم. ایشان در بهمن ماه ۱۳۶۰ به شهادت رسید. یادم هست قبل از آخرین اعزام، دو تایی به عکاسی رفتیم و ایشان با عبا و قبا و عمامهی من یک عکس انداخت و هرگز این عکس را ندید و این تنها عکس معمم از این طلبه شهید است. طلبه دیگر، شهید «علی قلمبُر» که طلبهی بسیار باهوش و درسخوانی بود. من کم طلبهای به آن خوش استعدادی سراغ دارم. دفعه آخری که ایشان آمد جبهه، بهاش گفتم اگر دیده بانیِ توپخانه بایستی بعد از عملیات نیز باید آنجا باشی؛ اما اگر به گردان بیایی فقط چند شب عملیات، کار داری بعد میتوانی به درسهایت برسی». ایشان هم به گردان بلال آمد و آنجا هم شهید شد.
پس در جبههها نیز درس و بحثهای طلبگی ادامه داشت؟
بله. من خودم برای طلبههایی که در جبههها حضور داشتند، مواقعی که عملیات نبود، درس می دادم. گاهاً چند ماه قبل از عملیات باید در منطقه حضور پیدا میکردیم. در این مدت در کنار کارها و تمرینات رزمی، درسهایی نیز با طلبهها شروع میکردیم؛ از شرح لمعه، شرایع و …
نقش ویژه طلبهها و روحانیها در جبههها چه بود؟ به تعبیر دیگر حضور طلبه و روحانی چه خلأای را در جبههها پر میکرد؟
برای هر ارتش و نیروی جنگی، روحیه در درجه اول اهمیت قرار دارد. نیرویی که در جنگ، انگیزه نداشته باشد در برابر دشمن زود تسلیم میشود و در صورت اسارت، اطلاعات را فاش میکند. دادن روحیه، بالا بردن انگیزه و تبیین هدف ارزشی جنگ از نقشهای ویژه طلبهها بود و دیگر این که در جنگ قرار نبود به هر نحو که شده مبارزه کنیم. ما بر خاسته از مکتب والای اسلام هستیم و میبایست طبق موازین شرع و دین میجنگیدیم. قرآن کریم هم وقتی میخواهد به مقوله جنگ بپردازد، میفرماید: یک نفر در برابر ده نفر میتواند پیروز شود. به خاطر این که طرف مقابل، فقیه نیستند. و این یعنی کسی که عقیدهاش محکم باشد مقاومت و نبردش بهتر خواهد بود.
از اولین تجربههای نظامیتان بگویید.
سال ۱۳۶۰ یک عملیاتی را نیروهای سپاه و ارتش و بسیجی به صورت تلفیقی میخواستند انجام دهند. برای این منظور ما باید مقدار زیادی از مسافت، پشت نیروهای دشمن میرفتیم. در آنجا، بنده مسئولیت هدایت نیروها را بر عهده گرفتم و چون این اقدام ما مقدمهای برای عملیات فتحالمبین بود، به نیروها گفتم که در این عملیات، اسارت نداریم یا فتح میکنیم و یا کشته و شهید میشویم. که هر دو پیروزی است. یادش بخیر، شهید محمدی در همان جا، یک کالیبر ۵۰ خورد به پایش و افتاد. آمدیم کمکش کنیم، گفت: «بروید! به خاطر من از عملیات عقب نمانید». یادم هست شب قبل از اعزام، من و آقای محمدی خدمت آیتالله بهجت رسیدیم و به ایشان عرض کردیم عملیاتی در پیش است و ما میخواهیم در جبهه حاضر شویم. آن ایام، عملیاتها را به مراجع عظام خبر میدادند و ایشان هم دعا میکردند. مثلاً آیتالله گلپایگانی بعد از یکی از این خبرها فرمودند: «میروم جمکران و دعا میکنم». بعد از عملیات در مراجعه به قم وقتی خدمت آیتالله بهجت رسیدم فرمود: «خداوند آقای محمدی را رحمت کند!».
شما یکی از اساتید برجسته حوزه علمیه هستید و بالطبع طلبههای امروز دوست دارند طلبههای شهید را با روایت شما بشناسند. دوباره از طلبههای شهید بگویید؟
دو تا طلبه داشتیم به نامهای «محمدتقی قویدل» و دیگری، «شیردل» که هر دو شهید شدند بعدها هر طلبهای که در جبهه حاضر میشد، بهاش میگفتیم باید یا قویدل باشی و یا شیردل. در عملیات والفجر مقدماتی، طلبه بیسیمچی، در کانالی بین ما و دشمن افتاده بود و نمیتوانست از کانال بیرون بیاید. این طلبه جوان، بیسیم هم دستش بود. دو روز با بیسیم حرف میزد. روز سوم، هوا هم به شدت داغ بود. از این طرف هم ما با بیسیم صحبت میکردیم و روحیه میدادیم. در لحظات آخر فقط میتوانست شاسی بیسیم را یک ذره فشار دهد و اندکی خشی میآمد که آن هم قطع شد. [گمانم اسمش آقای معلم بود]
به نظر شما بهترین رویکردی که طلبههای نسل سوم میتوانند به سیره طلاّب شهید داشته باشند، کدام است؟
یک چیز طبیعی این است که وقتی انسان، خون شهید و یا بدن متلاشی شده شهیدی را از نزدیک میبیند، یک اثر عمیقی در او پیدا میشود که هیچ کتاب و درس اخلاقی نمیتواند جایگزین آن شود. درست است که امروز، اوضاع چنان نیست؛ اما مطالعه آثار و وصیتنامههای شهدا، مرور خاطرات آنها و دیدار از مناطقی که روزگاری شهدای عزیزمان در آنجا زندگی کرده و رزمیدند تا حدودی میتواند دیگر باره زمینههای آن چنانی را بیافریند و ساختگی روح و تهذیبی را که شهدا داشتند در ما نیز ایجاد کند.
بعد از جنگ، کارهای مختلفی در عرصههای گوناگون در رابطه با حفظ آثار دفاع مقدس و بیان خاطرات و تبلیغ سیره آنها صورت گرفته است، به نظر شما آیا کافی بوده است؟
باید خاطر نشان کنم که ما در مورد فرهنگ جبهه خیلی کم کار میکنیم. بالاخره یک افتخار بسیار بزرگی در این مملکت ورق خورد به نام دفاع مقدس. اما متأسفانه آن طور که میشاید و میباید، کار نشده و نمیشود و هنوز هم نشان داده نشده است که بچه های انقلاب و جبهه چه کار خطیری انجام دادند. پیروزی جنگ مدیون دلاوریها، رشادتها و رنجهای فراوان فرماندهان و نیروهای رزمنده و بسیجی بود؛ چه بیخوابیها کشیده شد، چه رنجها برده شد، نفس نداشتند از بس که میرزمیدند، از بس کار میکردند. اگر یک لحظه مینشستند خوابشان میبرد… نکتهای که باید در تبلیغ فرهنگ شهید مدنظر داشته باشیم این که افراط نکنیم و چیزهایی از خودمان برای شهدا اضافه نکنیم و سعی کنیم یک شهید را در همان حدی که بوده، معرفی کنیم؛ منتهی در زیباترین شکل و قالب. همه شهدا چشم برزخی نداشتند و همه هم با ملائکه در ارتباط نبودند. مسلم این است که همه شهدا انسانهای دیندار، ولایتمدار، عامل و مخلص بودند که هم با دشمن اکبر، هوا و هوس و هم با دشمن اصغر میجنگیدند. متأسفانه این شهدا آن طور که در شأنشان هست معرفی نشدهاند. اگر هر کدام از این شهدای عزیز در کشورهای دیگر بودند، صدها کتاب، فیلم و برنامه درباره-شان مینوشتند، میساختند و اجرا میکردند.
بهترین کتابی که درباره شهدا معرفی میکنید؟
بهترین چیزی که میتوان اخلاق و رفتار شهدا را با آن تجسم کرد و یافت، وصیتنامههای آنهاست. همان موردی که حضرت امام(ره) در رهنمودهایش دارد که: «وصیتنامههای شهدا را بخوانید».
وقتی دلتان برای دوستان شهیدتان تنگ میشود؟
همیشه در چنین مواردی در ذهنم مرور میکنم که خداوند آنها را که دوست داشته، برده است و این چیزی است که در عمق جانم به آن معتقدم: «آنهایی که شهید شدند امتیازات خاصی داشتند».
سر مزار کدام یک بیشتر حاضر میشوید؟
سر مزار هممباحثهام، شهید «محمدتقی محمدی» که روزگاری با هم نهج البلاغه میخواندیم. و هر وقت دزفول میروم، در مزارگاه شهدا حاضر میشوم.
به نظر شما، واژه شهادت، مفهومی جهانی است؟
اگر منظور این است که همه مردم جهان به این مفهوم متخلق باشند، خیر؛ اما اگر مراد این است که این واژه، همیشه کارآیی خود را دارد، قطعاً چنین است. شهادت، کهنه نمیشود و از ارزش آن کم نمیگردد.
میان این همه رنگ و زنگ که جهان امروز دچار است بخواهیم طلبه شهید را تعریف کنیم باید چی بگوییم؟
باید بگوییم: بهترین معلم اخلاق، بهترین معلم تهذیب نفس، بهترین شمع معنویت. چرا که در این عصر ارتباطات و رسانه و دنیای مدرنیته و تکنولوژی گمشده اصلی انسانها معنویت است و بهترین معلم، شهدا بالاخص شهدای روحانیاند.
حرف آخر …
طلاب نسل حاضر! ضرورت اولِ امروز، درس خواندن و خوب خواندن است. طلبه درسخوان و با سواد در همه عرصهها مفید است؛ در جنگ و بعد از جنگ.
با تشکر از وقتی که به ما دادید.
-
1 قافله نور ۱۷۰
-
2 دیوارنوشت معروف – جئنا لنبقی
-
3 فتح خرمشهر در بیانات مقام معظم رهبری
-
4 برگی از حماسه فتح خرمشهر
-
5 لباس شهادت
-
6 خاطرات محافظ امام خمینی (ره) – حاج حسین مرتاضی
-
7 دلنوشته هایی برای مدافعان حریم انقلاب اسلامی
-
8 یعنی هنوز لیاقت شهادت ندارم؟! (خاطراتی از شهدای ارتش استان قم)
-
9 حجت الاسلام و المسلمین دکتر احمد عابدی؛ استاد حوزه و دانشگاه و از فرماندهان و دارندۀ نشان فتح در دوران دفاع مقدس
-
10 ای همرزم فاطمیون…
-
11 نقش نیروهای قمی در فتح خرمشهر